نتایج جستجو برای عبارت :

تو میری ولی شعر میشی تو کتابم ، یه رویای محال توی خوابم

مدتی بود که وبلاگم رو ننوشته بودم اما دست از نوشتن برنداشته بودم و فعالیتم رو به شکل دیگه ای ادامه میدادم
واین اتفاق به یمن اتفاق مبارکی بود ، داشتم کتابم رو تموم میکردم و به لطف خدا تمام شد و به خوبی همه چیزش پیش رفت
اینکه تونستم کتابم رو تموم کنم و تو این مدت این همه مطالعه روی یه موضوع داشته باشم خیلی خوشحالم میکرد 
موضوع کتابم آرامشِ ، موضوعی که مدت ها ذهن منو به خودش مشغول کرده و بود دنبال این بودم که این واژه یعنی چی ؟
راه رسیدن بهش چیه؟ ا
امروز روز خوبی بود به همه ی کارام رسیدم تقریبا. پیاده روی هم رفتم حتی آشپزیم کردم. یه غذای جدید. فقط دو فصل دیگه مونده از کتابم شاید بشینم پاش از الان تا صبح تمومش کنم شایدم خوابم بگیره نمیدونم. به نظرت چیکار کنم. کتابخونمو هم مرتب کردم همه کتابایی که نخونده دارمو گذاشتم یه جا دیدم چقدر کتاب میتونم بخونمشون تا برم کتاب بخرم. اما بعد از این کتابم اول کتاب کوچولوئه ی سونتاگ رو میخونم بعدش شاید اکران اندیشه رو بخونم بعد اون دکارت رو بخونم شایدم ا
گیجِ گیجِ گیجِ خواب هستم
واسه اینکه از شدت خارش نمیتونستم بخوابم از صبح تا اخر شب ۴ تا هیدروکسی زین خوردم
تاثیری نداره روم فقط تلقین ولی لامصب خواب آور بود باز چون خیلی حساسیتم زیاد شده بود و احساس میکردم همه جونم زخم شده 
یه زولپی رست هم که قبلا مامان برام گرفته بود اوایل که اصلا بخاطر خارش خوابم نمیبرد خوردم
دیشب هیچ تاثیری نداشت چون هی میخوابیدم بیدار میشدم 
ولی الان آنچنان گیج خوابم و سرگیجه و سردرد دارم که اصلا نمیفهمم چی به چیه!
به مام
اینقدر خوابم میاد اینقدر خوابم میاد که نمیتونی فکرشو کنی. جلوشو گرفتم برو خودم نمیارم ولی سر درد گرفتم. کتابم چه فایده چشم لیز میخوره تو کلمه ها. همین الان خمیااااااااااازهههه. نمیدونم چیکار کنم چرا اینجوری شدم همه چی خوب بود. حالا که منم کتاب برام باحال اومد و جذاب شد وضع اینه. خمیاااااااااااازه. شاید یه ساعت بخوابم. فکر نکنم تا غروب تموم بشه. یعنی من مائده نیستم :/ خمیاااااااااازههههه
خمیازه هارو جدی بگیرین. 
منو تصور کن اینجوری چشم دردو سر
عه چرا من امروز و این موقع خونه‌م؟ چون کلاسم تو موسسه به دلایلی کنسل شد. جاش ترجمه کردم و درس خوندم. دیشب داشتم فکر می‌کردم یعنی کتابم رو که بفرستن ارشاد، ارشاد ازم می‌خوام هر جا نوشتم «دوست‌دختر» به جاش بمویسم «نامزد» یا نه؟:))) تو صدا سیما که اینجوریه:)) دیگه به جاهای خوب کتابم رسیدم. احساس می‌کنم قراره از این به بعد اتفاقات خوبی توش بیفته و جاهای گریه‌دارش تموم شده. دیگه گریه‌ای هم اگه باشه، از روی شوقه. دیشب چندین فصل رو ویرایش هم کردم و
به نظر شما روی کتابم چه اسمی بزارم؟؟؟
همه ما بانوان دوست دارم کنار همسرمان آرامش داشته باشیم اما نمیدونیم چیکار کنیم؟
مطالعه و عمل به این کتاب به شما این امکان رو میده که شیرین ترین ساعات،دقایق و ثانیه ها رو با همسرتون و اطرافیانتان تجربه کنید
اگر شما در درون خود تغیری بدهید ، میتوانید جهانی را متحول کنید
خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب
خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …
 
خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب …
با شوق فراوان کتاب رو برای خودم خریده و همراه با یه کتاب دعا گذاشته بودم توی کوله ام.میخواستم تا توی ازدحام جمعیت و صف طولانی تا رسیدن به ضریح امیرم (که نزدیک به یک ساعت طول کشید.) اون رو بخونم.اما تو این انتظار یک ساعته، هدیه اش کردم به یک خانم مشهدی که نزدیک من توی صف بود …ایشون با ذوق کتاب رو گرفت و قبل از هر کاری هم
اخر که میبوسم تو را در انتهای این کتاب♥️اخر بغل می گیرمت در چهار راه انقلاب
اخر که می فهمند همه محو نگاه تو منمیک شب تورا میبوسمت حتی اگر باشد به خواب♥️
هر بار اسمت امده شعری شدی در دفترمشب ها بغضم گریه شد وقتی نبودی وقت خواب♥️
یک بار خوابم امدی از گریه ها دورم کنیگفتی که تو مال منی حالا در اغوشم بخواب♥️
اغوش تو در خواب و چون دیوانه ها بوییدمت♥️ای کاش روزی هم نبود و خواب بودش افتاب
چون ماه دوری و دلم در ارزویت مانده استوقتی به فکرم نیستی
سوال:
آیا امامان و پیامبران معصوم، قدرت بر گناه دارند یا ندارند؟ زیرا اگر قدرت بر گناه داشته باشند نمی­شود به آنها در راه رسیدن به کمال اعتماد کرد، از آنجا که احتمال دارد مرتکب گناه شوند و ما بی­خبر باشیم، و اگر قدرت بر گناه نداشته باشند که اصلاً عصمت و اعمال نیک آنها ارزشی ندارد.
در کتاب اصول تشیع آمده است:[1]
پاسخ:
صادر شدن معصیت از پیامبران و امامان محال است در عین حالیکه تحت قدرت و اراده آنها است، یعنی چون هیچگاه اراده گناه نمی­کنند لذا صدو
این روزا که کلا دیر شروع میشه چون خوابم زیاد شده ساعت نه نیم ده بزور چشمامو باز کردمو صبحونه خوردمو نشستم پای کتابم. فرگه و راسل رو تموم کردم. وقتی میفهمم تند میخونم. الان فقط ویتگنشتاین مونده که اونم یه ذره استراحت کنم میرم سرش و میخونمش و این کتاب برای بار دوم تموم میشه. 
بهت گفتم شنبه وقت دکتر دارم؟ هم روانپزشک هم روانشناس؟ ترجیه میدم کتاب بخرم اما رفتن پیششون واجبه. حداقل الان اینطوری فکر میکنم. 
یه خورده خوابم گرفته اما نباید بهش توجهی ک
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات کأنَّهه  همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در م
یه پلی‌لیست Deep Sleep تو اسپاتیفای پلی کردم بلکه خوابم ببره. خوابم که نبرده (هنوز)؛ ولی الآن حس می‌کنم من آخرین انسان باقی‌مونده در جهانم که تو فضا بین یه عالمه ستاره معلقم و در حالی که منتظر مرگمم دارم به خاطره‌هام روی زمین و کارهایی که انجام دادم فکر می‌کنم.
بعدتر نویس: واقعا نمی‌دونم وقتی حداقل تا ۲ و ۳ خوابم نمی‌بره چرا هر شب از ۱۲ می‌رم تو تختم و سعی می‌کنم بخوابم.
تو اینروزا،لبخندم محو شده ،کامم تلخه،جوری ک هیچی پر رنگش نمیکنه،هیچی شیرینش نمیکنه،انقد خستم که هرچی بیشتر میخوابم بیشتر بدن درد میگیرم....کاش تموم شه اینروزا،حق اردیبهشت نیس....
 
امروز نزدیک هشت و نیم خوابم برد و عصر با تگرگی ک میومد از خواب پریدم ولی باز خوابم برد تا هفت که یکم لشینگ بودم و بدن درد داشتم رفتم دوش گرفتم اومدم افطار کردیم و حس درس نداشتم،کتابم نداشتم و بیخیال شدم،و کلا اتفاق خاصی نیوفتاد جز اینکه درخت گیلاس محبوب جلو در خون
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات کأنَّهه  همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در م
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته  ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ".  خواستم بنویسم که مسئله ی  دست و پنجه نرم کردن با محالات در واقع همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در می
اندکی پیش به پدرجان گفتم:بابا چهارشنبه بریم نمایشگاه کتاب؟بگفتا:چی؟نمایشگاه کتاب برای چه؟
بگفتم:جشن امضای نویسنده مورد علاقمه، دلم میخواد امضاشو پای کتابم داشته باشم...
بگفتا:ما امضا هامونو خیلی وقته پس دادیم....

پی نوشت:یعنیا جواباتون از پهنا تو حلق منه بدبخت-_-
پی نوشت2: (از نظر این من)یکی ازدلایلی که پدرجان منو نمیبره نمایشگاه کتاب به دلیل اینه که من خوره کتابم...امکان نداره پامو بذارم تو کتاب فروشی و دستم به سمت هیچ کتابی نره...که کلی پول خر
من از صبح هی بیدار میشم هی میخوابم هی بیدار میشم هی میخوابم. دیگه الان گفتم مائده جمع کن خودتو که هیچ کار نکردی. هنوزم خوابم میاد راستش اما خوابیدن چه فایده ای داراره جز این که تو بی خبریو نادانی نگهت داره. در حال حاضر هیچ کدوم از این دوتارو نمیخوام. دلم میخواد بشینم سر کتابم خودمو غرق کنم توش بی هیچ چیز بازدارنده ای. بگذریم. اتاق یه ذره بهم ریخته است. میرم جمعش میکنم ذهنمم مرتب میکنم میشینم پای کتاب تا هروقت که شد. امتحانم باید بدیم یادم نی امر
دارم به کوچ کردن فکر میکنم ، اول از شهر کوچکی که در آن زندگی میکنم و بعدش از آن شهر به شهری دیگر و شاید سالهای بعدش به کشوری دیگر . دارم تقلا میکنم ، بدون هیچ صدایی یا حتی تصویری . آدم ها اگر چیزی را نبینند گمان میکنند که وجود ندارد؟ خب اگر به این صورت است هم خوش به حالم و هم بد .
وقتی درباره ی دلتنگ بودن یا نبودن با "ف" جدل میکردم گفت یک چیزهایی را آدم فقط باید تجربه کند ، لمس کند و بهترین وجه ممکن آن اتفاق را در آغوش بگیرد که حس واقعی آن را درک کند .
بخش نهم و آخرین بخش از کتاب (ثروت شو)
قانون خلاء و رابطه آن با ثروت آفرینی
دریچه ای به مباحث این بخش از کتابم
۱) طبیعت از خلاء بیزار است.
۲) راهکاری برای استفاده نکردن وسایل قدیمی و بی استفاده.
۳)  چگونه وسایل جدید و نو را جایگزین وسایل قدیمی و بی استفاده بکنیم ؟
در مورد این مباحث توضیحات کامل و جامع در آخرین بخش از کتابم گفته شده و از دوستان خواهشمندم این مباحث را چندین بار خوانده و مرور کرده ودر زندگیتان بکار بگیریدتا اثر مثبت آن را ببینید . 
م
دانلود آهنگ مهراد جم خوابم برد
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * خوابم برد * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , مهراد جم باشید.
دانلود آهنگ مهراد جم به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mehraad Jam called Khabam Bord With online playback , text and the best quality in mediac
متن آهنگ خوابم برد مهراد جم
پس بگو قرار بود که تو بیایو من نمیدانستم دردت به جان بی قراره پر گریه اماین همه سال ماه ساکت من کجا بودی حالا که آمدی حرف ما بسیار و
به شکل احمقانه‌ای بلیط‌های هواپیما را چک می‌کنم، زیاد می‌خوابم، کاری که فورس ماژور باشد برای انجام دادن ندارم و فقط انتظار می‌کشم.
شب ها بیدارم، تا صبح، بلکه بیشتر، نزدیک به ظهر می‌خوابم تا عصر، عصر بیدار میشم و با سردرد سعی می‌کنم به کار مشغول شوم. دلم از گرسنگی ضعف می‌رود و اعصابم هم ضعیف شده و با عصبانیت عینک را به چشم می‌زنم، از چشم بر می‌دارم و تحمل می‌کنم.
خوابم می‌آید و منتظر می‌مانم. دلم مچاله میشود و کم کم...
داستان غم انگیزی ا
راز این خاطر پریشان را میکشم بر نگاه ناز آلود نرم و سنگین حجاب مژگان را دل گرفتار خواهشی جانسوز از خدا راه چاره می جویم پارسا وار در برابر تو سخن از زهد و توبه می گویم آه ... هرگز گمان مبر که دلم با زبانم رفیق و همراهست هر چه گفتم دروغ بود دروغ کی ترا گفتم آنچه دلخواهست تو برایم ترانه میخوانی سخنت جذبه ای نهان دارد گویا خوابم و ترانه تو از جهانی دگر نشان دارد شاید این را شنیده ای که زنان در دل ”آری و نه“ به لب دارند ضعف خود را عیان نمیسازند راز دا
شب ها هم از فرط فکر و خیال های بیش از حدی که به ذهنم میاد نمی خوابم و هم از دست گرما.یکی از این آب پاش هایی که آب رو اسپری می کنن داشتم. از دیشب اون رو پرِ آب کردم و تا وقتی خوابم ببره، آب روی دست ها و مخصوصاً کف پاهام (که خیلی داغ میشه) اسپری می کنم.
باد پنکه بهش می خوره و خنک میشم.
بدم از گرما میاد. کی پاییز و سرما از راه می رسه؟
فروش انواع راهبند امنیتی در استان زیبای چهار محال و بختیاری 
نصب و تعمیرات انواع راهبند در استان چهار محال و بختیاری 
شرکت حافظان حریم سپاهان بزرگترین مجموعه در زمینه تولید سیستم های امنیتی و کنترل تردد در نظر دارد در راستای ایجاد نظم و امنیت عمومی ارائه خدمات راهبندی راه دراستان زیبای چهار محال و بختیاری  به حداکثر ارائه برساند . 
این شرکت با در نظر گرفتن نیاز مبرم مردم الخصوص همشهریان عزیز چهار محال و بختیاری  در نظر دارد تمامی محصولا
شب‌های امتحان بعضاً به دلیل مصرف یک گالون قهوه تا خود صبح خوابم نمی‌برد و فقط چشم‌هام ُ تا صبح می‌بستم. و دیشب با وجود این که روز به شدت له‌کننده‌ای داشتم تا اذون صبح فقط چشم‌هام ُ بسته‌ نگه‌داشته‌بودم و بعدش که برای نیم‌ساعت خوابم بُرد، با دیدن خوابِ «مارمولک» از خواب پریده‌،  تمام مراحل قبلی را تکرار نموده و در  این لحظه هم که در محضر شما هستم. 
من عاشق وبلاگ نویسی ام-من عاشق کتابم-من عاشق عکاسیم-من عاشق نویسندگیم-من عاشق هوای بارونی ام-من عاشق صدای بارونم-من عاشق لوازم تحریری ام-من عاشق آشپزی ام-من عاشق شعرم-من عاشق گل طبیعی و گلدونم-من عاشق هوای ابری ام-من عاشق لباسای زمستونی ام-من عاشق لبو و انبه ام-من عاشق شلوغی ام-من عاشق پارچه چهارخونه و گل گلی ام-من عاشق ادکلن های خنکم-من عاشق کتونی ام مخصوصا آل استار-من عاشق آش رشته ام-من عاشق کرانچی و لواشک و ترشیجاتم-من عاشق دوچرخه سواری ام-م
اولین دادخواست سال ۹۹ رو مینویسم....
البته تا شب...چون الان به شدددت خوابم میاد!
خوابم میاد...و بابا دوباره شده استاد شائولین...
میگه باید از حفظ بگی پرونده به کدوم ماده ها میخوره...
و من فقط ماده ۱۹۰ یادمه...!
امروز از اون‌روزاس که ممکنه تاشب هزار تا پست بذارم...و فردا همشو پاک کنم!
عجیبه واقعا هر روز و هر شب برنامه ریزی میکنم که زود بخوابم که زود بیدار شم اما شب ها وقتی خونه میام ساعت یک و رد کرده :(
تازه بعدش که میام نه خوابم میاد که بخوابم نه حال و حوصله اینو دارم یکم درس بخونم نه اینکه یکم بخوابم ! ، شب ها یک ساعت بیخودی تو تلگرام و وب چرخ میزنم (البته تازگیا خوندن نوشته های بلاگیها رو هم اضافه کردم ) بعدش یا میرم سراغ ادامه کتابم یا ی فیلمی چیزی ، بعدش هف هشتا آلارم تنظیم میکنم ک صبح حتما حتما بیدار شم اما فقط بیدار میشم آ
ساعت 1:05 دقبقه نیمه شبه و من هنوز ببدارم!
هر شب این موقع خواب بودم. نمیدونم چرا امشب خواب تو جشام نمیاد!
حتی هر هم خوابم نبرد!
همیشه وقتی کتاب میخوندم 5دقیقه بعدش خوابم میبرد. الانم که کتابمو خوندم و تموم شد و هنوز بیدارم.
فردا هم باید برم سرکار.
جالبه مسکن هم خوردم!
فکر کنم تاثیر نسکافه های امروزه!
شایدم خودمو چشم زدم! سر شبی مامانم میگفت سیب بخور راحت بخوابی.
گفتم من راحت خوابم میبره.
الان که همچنان بیدارم. هر چقدرم به گوشی نگاه میکنم فایده نداره
صبح ساعت ده با هزار ضرب و زور بیدار شدم لشمو بردم کتابخونه
یکم خوندم یک اومدم ناهار خوردم دوباره برگشتم کتابخونه تا پنج
حوصله م سر رفته بود واسه عوض شدن حال و هوام گفتم برم یه خرده بگردم
پنج پریدم تو سرویس بی هدف یه جا همینجوری پیاده شدم تو راه دوتا سمبوسه خریدم با خودم بیارم خوابگاه
از نزدیک باغ کتابم رد شدم خواستم سر خرو کج کنم و برم توش بعد به خودم یاداوری کردم پول مول نداری بدبخ این شد که بیخیالش شدم و رفتم یه بستنی توت فرنگی خریدم و سوار ا
 خواب دیدم...
آشفته بودم از اینکه حتی توی خوابم هم تو را باید شریک شوم.
تو را قایم می کردم و همه را پس می زدم...
 
پ.ن:
خوب شد کسی توی خوابم نبود تا یادم بیاورد که توی بیداری اصلا هیچ سهمی از تو ندارم چه رسد که...، خوب شد کسی نبود تا یادم بیاورد وگرنه حتما دق می کردم.
گاهی زندگی، مجال نمی دهد. گاهی محال است که مجال زندگی نمی دهد.   اگر از نقطه ای که تفاوت ظاهری مجال و محال است، بگذریم به دو راهی افکار می رسیم".  بودن" وقتی میسّر است  که باید و نباید رنگ ببازد و هرچه می ماند، صرفاً و  صرفاً موجودیت، " بودن " در معنای حقیقی باشد.  در غیر اینصورت " بودن " و " نبودن " در یک کفه ی ترازو قرار می گیرد.  
اگر "بودن " منوط به "نبودن " است.  هر عقل سلیمی می داند که "نبودن " بهتر از"بودن " است.  اگر" بودن " منوط به " بودن " است.  حافظ می
در تاریخ هشتم مهرماه نود و هشت (روز بزرگداشت مولانا) منتشر شد.
 
 
کتابم منتشر شد: "عاشقانه‌ای از کوی دانشگاه تهران"این اثر شامل ۴۱ دیالوگ و ۱۰ دلنوشته ست. دیالوگ‌ها طی این دو سال (۹۶ الی ۹۸) بین من و بچه‌ها توو محیط خوابگاه (کوی دانشگاه) رد و بدل شده و هرکدوم به نحوی رنگ و بوی عشق داره و تماما واقعی هستن. دلنوشته‌ها هم گلچین یادداشت‌های من از این دو ساله.__________________________مظاهر.نوشت ۱: ایده نگارش این اثر از کتاب "لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد" تالیف
روزهایی هستند مبهم و گنگ - طولانی و بی انتها - شاید خیره به یک نقطه ساعت ها بگذرد و ساعت روی دیوار تنها دقایق محدودی از این زمان طولانی را نشان می دهد- روزهایی پر از حرف های ناگفته حرف هایی که به قول شریعتی تن به ابتذال گفتن نمی دهند- در تمام این روزهای طولانی بی انصاف تنها و در سکوت فقط خداست که می ماند فقط اوست که می داند
همیشه کسی هست
با تو می ماند
میان غربت آن روزهای محال
که هر چه زینت دنیا است غرق دلتنگی است
همیشه کسی هست
پاک تر از یاس
و دلر
کف دست و پاهام واقعا داره میسوزه و بقیه تنم هیچی جون نداره، خوابم میاد ولی هر چی میخوابم بازم خوابم میاد. بغض دارم خیلی زیاد، احساس ناپایداری میکنم، دلم شور میزنه و شور میزنه و نگران امتحانم هم هستم که براش خوب نخوندم. ولی شاید باید دست از سرزنش خودم بردارم. با این وضعی که داشتم نمیشد هم کار خاصی کرد :(
امروز اصلا شبیه روزای دیگه نبود با این که در ظاهر مثل روزای دیگه است. دیشب ساعت ۹ خوابم برد یه دور ساعت ۱۲ بیدار شدم یدور سه هردوشم کتاب خوندم یه ذره بعد باتریم تموم شد خوابم برد. ساعت سه البته صبحونه هم خوردم نمیخواستم بخوابم اما خوابم زیاد شده. تقصیر من چیه. من که حالم خوب بود. تقصیر قرصی که بو گند گرفته معلوم نی چشه. نمیشه هم که خوردش. خلاصه دوباره پر خوابی اومده سراغم :( زودتر برم تهران ببینم چیکار کنم. دکترم که سفره معلوم نیست کی بیاد :(  الان
من زنده ام! دیشب ساعت سه دیگه خونه بودیم. خوابیدیم تا ساعت ده این طورا بعد من قرصمو خوردم چون خواب اوره خوابیدم تا نیم ساعت پیش. نهارم سوپ خوردم. حقیقت اینه واقعا حالم خوب نیست زخمام درد میکنن :(((اعصابم برای این خورده که هنوز هیچ کاری نکردم. مست خوابم هنوز اما نمیشه که اینجوری عقب میمونم. خیلی ناراحتم براش کاش این اتفاق نیفتاده بود :((( اما اینقدر بدتر از من تو بیمارستان بد که فکر میکنم حالم بد میشه میگم بیچاره اونها :((( هرچند شاید نباید بگم اما د
میلی به زندگی ندارم، از خودکشی و مرگ می‌ترسم فلذا به خواب پناه میارم. از صبح تا حالا که ساعت ۳ بعدازظهر هست خوابم. فقط پاشدم صبونه و نهار خوردم و باز خواب. حالم بده و میلی برای ادامه ندارم. همه‌ش هم بخاطر رفتارهای اخیر میم هست. سرد و بی‌حوصله شده. خوابم میاد. باید برم به علم مردگان .
عصر بخیر 
 
| من یه مشکل خیلی بزرگ تو زندگیم دارم اونم اینه که تازگی میفهمم دارم خواب میبینم یا بیدارم.هرموقع خوابم، توی خواب میتونم هرکاری بکنم.میتونم پرواز کنم و میتونم حتی یه نفرو بکشم توش.بیدار که میشم همش تو فکر انجام دادنشم، تنها زمانی میفهمم خواب نیستم که و بیدارم اونم اینکه خودمو از یجایی تو خواب پرت کنم پایین. وقتی پرت میکنم یهو از خواب بیدار میشم، و الان که اینارو دارم میگم نمیدونم خوابم یا بیدار ولی اگه بیدار شدم بهتون میگم که بیدار شدم.الان
من دیشب تا یک بیشتر نتونستم بیدار بمونمو مغزم نکشید :/ رو به بیهوشی بودم. الانم هنوز خوابم میاد ولی دیگه بیدار شدم. هنوز صبحونمو نخوردم اونو بخورم خواب از سرم بپره پاشم کار کنم که امروز دیگه بتونم تمومش کنم. کاش خوابم از سرم بپره.
امروز از دندهٔ خواب پاشدم. نمیدونم چرا اینقدر خسته ام و خوابم میاد همش خمیازه میکشمو هنوز که هنوزه شروع نکردم به کار کردن. کلی از کتابم مونده چرا این کتابو تموم نکردم؟ خیلی نثر راحتی داره و کتاب خیلی باحالیه من خیلی خوشم اومده ازش. الان اگه بشه و نخوابم میخوام دست بگیرمش قرار گذاشته بودم با خودم امشب تمومش کنم اما با این وضعی که دارم عمرا بشه. میخواستم برم کتابخونه که خواب موندم :( حوصله باقی کارامم ندارم. میدونم نباید اینجوری باشم :( ولی دست خ
پربشب نشسته بودم لبه تخت...ساعت سه بود...خوابم نمیبرد از دل گرفتگی...
دیشب پیام داده بودن بچه ها...با کلی شکلک و خنده و ....
اروم سرمو گذاشتم روی بالش و چشمامو بستم...
نفهمیدم ساعت چند بود که خوابم برد...
من نمیتونم با کسی قهر باشم...نمیتونم دل چرکین باشم...
همه برفا و یخا اب میشن با اولین اشعه مهربونی...
تو رو خدا دیگه با من با بدجنسی و تلخ زبونی حرف نزن...حرف نزنین....
من میمیرم...من تحملشو ندارم...
بعدازظهر در حال کتاب خواندن خوابم برد. خواب دیدم که نشسته‌ایم و مثل همیشه حرف می‌زنیم. اینکه از چه چیز حرف می‌زدیم را به خاطر نمی‌آورم اما حافظه دستانم هنوز لطافت و زیبایی موهایت را به یاد می‌آورد؛ دراز کشیدی کنارم و من انگشتانم را لابه‌لای موهای سیاهت تاب می‌دادم. غیرمنطقی است اما کاش هیچ‌وقت از خوابم بیدار نمی‌شدم. کاش میشد در یکی از همین خواب‌ها جا می‌ماندم. 
دو هفته دیگه امتحان دارم و روزی ۲۵ ساعت می خوابم.
خیلی ناراحتم که چرا اینقدررررر می خوابم
خواب سنگین ها
ازونا که خواب هم میبینم
 
روزها در کنار  اینکه خیلی دارن تند میگذرن اما اصلا هم نمیگذرن. تمام ثانیه های دنیا جمع شده توی هر دقیقه ولی تا چشم بهم میزنم هم شب شده.
متناقض بعیدی شده این روزها
 
+عنوان آقای قمیشیِ جان
امروز ساعت هفتو نیم هشت بیدار شدم. دیگه نشستم پای کارم. تقریبا بیشتر کارامو انجام دادم یکی دوتا غیر از کتاب خوندن مونده. البته کتابم کلی جلو بردمشا. سعی کردم بفهمم بیشتر شاید تند پیش نرم اما میدونم تا شب کلی میشه. همین. فعلا کنج دنجم بالکن به خصوص که مرتبشم کردیم نمای زشتیم نداره. هرچند گرمه هوا اما چون سایه است اونجوری حس نمیشه یه گهگداریم یه نسیمی می وزه. همین براخودم خلاصه هم بر میدارم اما خلاصه ای که کلش هست :/ فکر کنم کتابو بخونم سنگین تره د
من بالاخره سحر خیز شدم. هرچند که هنوز از تخت جدا نشدم اما خب الان بلند میشم باید چایی رو بذارم گشنم باشه هیچ کار نمیتونم کنم :// خب بعدش میشینم نوشته ی سونتاگ رو که در مورد بنیامین نوشته تموم میکنم دیشب یه مقدارشو خوندم بعد خوابم برد. بعدشم که زبان باید جای یه درس دو درس بخونم استرس گرفتم دیروز تموم نکردم درس یک رو. کتابم که جای خود. اینقدر خوشحالم زود تونستم بیدار بشم ادم وقتی دیر بیدار میشه انگار زمان نداره دست ادم به کار نمیره. هواهنوز اونجور
دیشب به محض اینکه چشمامو بستم خوابم برد .
حالا خوابم...
خواب دیدم تو یه عملیات جنگی بودم!!
ومنم فرمانده!!!
اقای لاریجانی بی سیم چی بود!!
مدام پشت سرم می دوید ومنم دستور میدادم ! ( این قسمتش راضی ام :)) )
اخه چرا باید همچین خوابی ببینم؟؟
از شهرها باتانک رد میشدم و با عینک دودی مرز هارو میدیدم!! 
ادامه مطلب
دیشب گردهمایی آدم های گذشته در خوابم بود!
صبح باعوارضِ خوابم( دلتنگی،نفرت و علامت های سوال حل نشده )درگیر بودم تا اینکه یکی از دوستان سابق را در دانشگاه دیدم!
حاشیه امن را چسبیدم و سریع گذشتم،گرم صحبت بود و من را ندید وگرنه باید احوالپرسی مسخره شروع میشد!
ریسمانی که بریده شده هیچ وقت ترمیم نمیشود برای همین ترجیح میدهم با هیچ کس از ادم های مرتبط مراورده نداشته باشم.
بچگیام یه کابوس داشتم.‌ هر شب می‌اومد سراغم. می‌ترسیدم ازش. یه شب با گریه رفتم پیش مامانم. براش کابوسم‌ رو تعریف کردم.‌ گفت این دفعه که اومد توی خوابت بهش بگو "برو گم شو از خوابم". فرداش وقتی کابوس تکرار شد بهش گفتم "برو گم شو از خوابم".. رفت گم شد! 
کاش توی واقعیت هم می‌شد به بعضی فکرها و نگرانی‌ها گفت "برو گم شو" و بعد واقعا بره! شایدم شد.. 
شبای قدر خیلی استرس دارم...
دلم مثل سیر و سرکه میجوشه...
انگار نگاهم به دست فرا زمینیه که داره واسه یه سالم اتفاقا رو پشت سر هم مینویسه...
و نمیتونم بخونمشون...
دلم میتپه ولی وسط جوشن کبیر خوابم میبره..
هر سال همینه اوضاع
امسالم...سر جوشن کبیر خوابم برد و بیدار شدم...خوابم برد و بیدار شدم...و همش خواب و بیدار بودم...ولی...بعدش...دیگه نشد بخوابم...
آیت الکرسی میخونم و هی میگم خدایا من جز تو کسی رو ندارما...بهم رحم کن...
خدایا اگر بخوای عذابم کنی حق داری...
اگر
امروزم شروع شد. یه خورده دیر بیدار شدم شیش اینطورا بود به جاش شب دیر تر میخوابم یا از استراحتم میزنم. تازه میخوام شروع کنم تا صبحونه بخورمو ظرفارو بشورم شد الان. 
کتابم که معلومه اتاق روشن. واسه زبان فرانسوی یه استپ میدم باید درسای قبل رو مرور کنم یک هفته براش وقت میذارم دوباره جلو میبرمش حدود بیست درس رو خوندم. نمیدونم کار اشتباهی یا نه اما گفتم بهتر یاد میگیرمش اینجوری هر بیست درس یه مرور کلی. انگلیسی هم باید ریدینگ رو تمرین کنم. و تکالیفشو
برای شما هم پیش اومده که بیدار بشید صبح و موبایل چک کنید و وسطش خوابتون ببره؟
دیشب خوابم نمی برد از غم و غصه. صبح که بیدار شدم رو تخت داشتم گوشیم رو چک می کردم. حالم خوب بود برعکس دیشب. انگار صبح با خودش کلی طراوت و تازگی و رفرشی اورده بود. گفتم بزار به تلافی دیشب بخوابم دوباره. این بار وسط گوشی چک کردن خوابم نبرد، از قصد خوابیدم دوباره. با کلی روحیه خوب که انرژی منفی دیشب از بین بره. خیلی خوب بود. امتحانش کنید.
 
خوابم نمی بره 
اینکه عصر سه ساعت خوابیدم بی تاثیر نیست 
اما کانون فیلم دانشگاه دوباره برگشته اونم با جوکر . 
زندگی من می تونه همینجا تموم شه 
ناراحتم که این ساعت های شبانه روز ، توی این سکوت های بی نظیر بامداد که میشه فکر کرد ، میشه موزیک گوش داد ، میشه کتاب خوند ، میشه حتی درس خوند ، میشه با خدای خودت گفتگو کنی ... توی این ساعت ها ، که خوابم .
بگو
بگو به باد که ما با آفتاب زاده شدیم و با آفتاب طلوع خواهیم کرد 
 
شاید محال نباشدپس از هزار سالدر صحرای سر سبزی...خاکی باشم، مرغوبباران، نمناکم کند
عطر گِل به مشام بذری برسد...شاید محال نباشدتو دانه‌ای باشیکه از سمت گندمزارپی بستری در نهری غلتیده‌ای...و از کنار خاک نمناک می‌گذری...شاید محال نباشد باران بزند!باران که بزندنهر آب بالا خواهد آمد...شاید محال نباشد بعد هزار سال و چند دقیقهجریان نهرتو را در بسترم بنشاند...قول می‌دهم چنان تو را آغوش بگیرمکه در چشم به هم زدنی سبز شوی...
قول می‌دهم من همان پایین بمان
امروز همه‌ش گریه کردم و تهدید کردم که اگر حالم رو خوب نکنی باهات قهر میشم ، موقع سجده اشک هام ریخت و گفتم میدونم که میبینی اگر کاری نکنی دیگه باهات حرف نمیزنم.چشمام درد داره ، میخوام بگم من همون دختر بچه ی سه ساله میشم باز، گریه میکنم، پا میکوبم رو زمین، خودم رو میکشم تا تو خوبم کنی.
امشب ازت دلخور میشم تا بیای و از دلم دربیاری...!منتظرم بیایی زود... 
از حرف های مهسا محب علی.کتاب های خانم محب علی را نخوانده ام. از این بابت هم ناراحتم. چون نویسنده ایی است که از حرف زدنش ، نوشتنش شروع می شود. جمله هایی از او شنیده ام که برایم فوق العاده عجیب و همینطور عادی و طبیعی و بی هیچ تصنع بر زبانش جاری میشد.او می گفت: 
«نویسنده که نه دنیا داره و نه آخرت، نه آینده داره و نه احترام، و نه درآمد و کتاب هاش هم راحت سانسور میشه، هیچ و هیچ از این کار نصیبش نمیشه و فقط با عشق و دیوونگی می نویسه، حیفه حالا بیاد و خود س
خوابم نمی برد، نشسته ام درون خودم و به این فکر میکنم که چرا هیچ آهنگی در من نمی نوازد؟! چرا هیچ کاری مرا به حرکت وا نمی دارد؟! 
شاید مرده باشم!  دم به دم ساعت را نگاه میکنم و می بینم که زمان می گذرد. ثانیه ها از پی هم می روند و می آیند ولی درون من همه چیز ساکت و ساکن می ماند. 
خوابم نمی برد بی آنکه بدانم چه چیز مرا بی خواب کرده.  بی آنکه چیزی بخواهم بی آنکه اندیشه یا احساسی مرا درگیر کرده باشد، گویی پر از هیچم و بی تفاوت، حیرانم که چرا قدرت این حجم ان
تنها که میشم، اولین اتفاقی که میفته اینه که  زمان و مکان معنی خودشون رو از دست میدن. دیگه مهم نیست کی ناهار می‌خورم، کی شام می‌خورم، کی می‌خوابم، کی بیدارم میشم، روز کجا هستم، شب کجا می‌خوابم، کجا غذا می‌خورم یا کجا مسواک می‌زنم. این‌جور وقتا تنها چیزی که هنوز مثل قبله، نمازه که خب زمانش دست من نیست دیگه.
میز تحریر تاشو میتونه گوشه‌ی هال باشه و روش پر باشه از وسایل بی‌ربطی مثل کرم مرطوب‌کننده و من این طرف هال در حالی که تو رخت‌خوابم نشس
میگم فکرشو بکن امشب خدا عشقش بکشه عدالت رو روی زمین بر قرار کنه و هر کسی اون جایی باشه که باید باشه!
بعد یهو ببینیم آقای جوانی که با فوق لیسانسش سر چهار راه روزنامه می فروخته، شده سر دبیر همون روزنامه و حسابی روزنامه برای خودش طرفدار پیدا کرده...
پسرک فال فروش با استعداد، بورسیه گرفته و سر کلاس درس نشسته و فارغ از دنیا و مشکلاتش داره مثل بلبل جواب سوال معلمش رو میده...
فلان تاجر بی سواد مفت خور، داره شیشه ماشین ها رو پاک می کنه و به خاطر یه سکه چ
دانلود آهنگ مهراد جم خوابم برد
Download New Music Mehraad Jam – Khabam Bord
هم اکنون ، موزیک جدید و شنیدنی مهراد جم به نام خوابم برد با لینک مستقیم و دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ همراه با متن آهنگ از سایت موزیک من
شاعر و آهنگ: مهراد جم, تنظیم: مسعود جهانی
” کار دلی “

ادامه مطلب
مسافت نزدیک«غریب» برایم نوشته است: امروز، میان نماز ظهر و عصر، دعای ابوحمزه - از امام سجاد علیه‌السلام - را خواندم. در برخی از دعاها و مناجات‌ها قید زمان و مکان را برمی‌دارم؛ یکی از آن‌ها همین دعای ابوحمزه است. مناجات شعبانیه، دعای کمیل، و مناجات خمس‌عشر نیز اینگونه‌اند. برای خواندن این‌ها نباید در انتظار فلان زمان یا رسیدن به فلان مکان بود. در دعای ابوحمزه، وقتی به جمله «ان َالراحل إلَیکَ قَریبُ المَسافَةِ؛ آن‌کس که به‌سوی تو آید، را
چه هوائیه کله سحری. منتظرم یه خورده روشن تر بشه بزنم بیرون پیاده روی. امروزم زود بیدار شدم. خوبیش اینه که خودم بیدار میشم نه با ساعتو این چیزا راس چهار چشام باز میشه :دی دیشبم میخواستم دیر بخوابم اما نشد نتونستم چشامو باز نگه دارم. پیش خودم گفته بودم حالا شیش بیدار شو چرا چهار خب. ولی الان رو این دنده ام سعی میکنم ازش استفاده کنم. راستی دکترم گفت نمیتونه دارومو عوض کنه گفت این رو من اثر کرده و داروخانه های دولتی قرص رو دارن احتمالا. خوبه اونم فه
دارم از زور خواب میمیرم با این که همینالان بیدار شدم :/  یعنی هی خوابم میبره هی بیدار میشم. شاید باور نکنی اما واقعا کنترلی ندارم. جوری خوابم میگیره انگار دو روزه نخوابیدم. نمیدونم چیکار کنم کارام مونده و ثانیه ای نیست که خمیازه نکشم :/ شانس من. لعنت بهش. هرچند دلیلشو کشف کردم ولی نمیشه کاریش کرد ://// بیخیال این حرفا. باید هرجوری شده کار کنم. عجب گیری کردما. 
تنها روی پشت بومی که فقط آسمون ازش دیده میشه نشستم دارم نهار میخورمخوابم میاد
و دارم فکر میکنم که بعد از نهارم برم بخوابم یا درسمو ادامه بدم
بیدار بودنم باعث افزایش یک نمره بشه مثلا . خوابیدنم باعث لذت آنیم شه
اما مگه اون نمرهه قراره کوه رو جا به جا کنه؟
من که به رفتن به نمایشگاه کتاب و خونه دوستم و ملاقاتشون نه گفتم
به خوابم نه نگم دیگه
به درک که قرار نیست زود تموم شی مرورت کنم :/ بعضی وقتها مثل الان ازتون متنفرم که هنوز تخصصی نشدید
*عنوان هم رب
به نظرت این همه خوابیدم ، تمام شبو بیدار میمونم؟ یا خوابم می بره بازم. خودم نمیدونم هرچند بعید نمیدونم خوابیدنم رو ! حالا چیکار کنم یه ساعت جلو میزم نشستم نمیدونم چیکار کنم :/  یعنی میدونم دستم نمیره سمتش. شاید باید امروزو به خودم مرخصی بدم. فقط امروزو اما نمیدونم این کارامو نکنم چیکار کنم بشینم سقف رو نگاه کنم؟ شاید باید فیلم ببینم. نمیدونم شایدم آهنگ گوش کنم. اصلا این کارا راضیم نمیکنه. اصلا دلم میخواد همه مقاله هامو دوباره بخونم. چه اشکالی
فقط برای چند لحظه خوابم برد. با ضربه ی آرامی که دسته صندلی جلویی به پیشانی ام زد بیدار می شوم. اتوبوس خالی شده . همین چند لحظه پیش بود که به سختی جایی برای نشستن پیدا کرده بودم. چراغِ قرمز رنگِ تابلوی بستنی فروشی توجهم را جلب می کند. تازه به خاطرم آمد در همان چند لحظه ای که خوابم برده اتوبوس دو ایستگاه از مقصد همیشگی ام رد شده است . سریع بلند می شوم و کمی با تلو تلو خوردن ناشی از حرکت اتوبوس خود را به کنار راننده می رسانم .
آقا ببخشید من خوابم برد ب
دیشب ساعت 9 از خستگی خوابم برد کساییکه خوابگاه بودن میدونن که زود خوابیدن تو خوابگاه یه چیزغیرممکنه. به هرحال خوابم برد بچه های اتاق درس میخوندنو لامپ روشن بود انقد سروصدا کردن که ساعت 12 از خواب بیدار شدم. تا حالا که دارم این مطلبو مینوسم خوابم نبرده دیگه هم نمیخوابم تا ظهر که بعد ناهار بخوابم. دیشب تا حالا به خیلی چیزا فک کردم آخرش یه این نتیجه رسیدم یه وبلاگ درست کنم شروع کنم به نوشتن که اگه دوباره یه وقتی شد که اینجوری بدخواب بشم کاری واس ا
دیشب خواب میدیدم یه مرد من رو گروگان گرفته و در اخر هم با چاقو من رو کشتبا این که میدونستم دارم خواب میبینم و منتظر بودم اون لحظه ای که میخواست با چاقو بهم ضربه بزنه از خواب بپرم اما نشد! بیدار نشدم
و توی خواب درد ضربات چاقو رو حس میکردم
انقدر خوابم ادامه پیدا کرد که مردم! و وقتی بیدار شدم با بغض به شدددددت سنگینی داشتم گریه میکردم و صورتم رو چسبونده بودم به بالشم.
هرچی گریه میکردم بغضم تموم نمیشد
بعد از اون خوابم احساس میکنم بدترین اتفاقی که ب
خواب‌ها عجیبن!
بعضی وقت‌ها، هوش سازنده‌ی خواب‌هام رو واقعا تحسین می‌کنم، ربط دادن این همه موضوع پراکنده و اغلب اوقات چرت‌ و پرت به‌هم واقعا کار سختیه!
اگه با ذهنی مشغول و پراسترس و ناراحتی بخوابم، احتمالا خواب اتفاقاتی که بابتشون استرس دارم رو می‌بینم، و درواقع خوابم، "آن‌چه خواهید دید..." منفیِ اتفاقاتی که قراره ببینم!
یه‌وقت‌هاییم که خوشحال می‌خوابم، خوابم واقعا موردهای عجیبی رو به‌هم وصل می‌کنه و تحویلم می‌ده! مثلا دایی‌م که م
یکی از چالش‌های اخیر من این است که موقع خواندن داستان قبل خواب، لالایی یا وقتی که می‌خواهم ادای خوابیدن رو در بیاورم که "لیلی جان ببین مامان خوابید، تو هم بخوابی دخترم..." واقعا خوابم می‌بره :-|
و نه این که یک کله بروم تا صبح، یه هو می بینی ساعت یک، دو، یک ساعتی حوالی نیمه شب بیدار میشم، با دندان نشُسته، نماز نخونده و از همه داغون‌تر این که دیگه خوابم هم نمی‌بره و یکی دو ساعت به سقف باید خیره بشم و گوسفند بشمارم :-|
* وقتی اذان مغرب ساعت ده و بیست
خیلی وقت بود که راحت می‌خوابیدم. و به قول ملت خواب نمی‌دیدم. چندین سال(البته درستش اینه که خواب‌هام رو یادم نمیموند)
اما ده روزه که شب‌هام دیوانه کننده شدن.
اول اینکه خوابم نمی‌بره. هر شب دست کم دو سه ساعت توی رخت خواب تقلا می‌کنم.
بعدشم که خوابم می‌بره تا همون ساعت شیش و هفت، دو سه بار خواب می‌بینم و از خواب می‌پرم. یعنی هر ساعت تقریبا یک‌بار، ساعتی یک خواب، خواب‌های لعنتی مزخرف :|
اوضاعیه خلاصه
اول که عیدتوننن مبارک 
دوم اینکه حالا که میفهمم توی این شرایط چههه قدر بازدهم میتونه بالا باشه ارزو میکنم کاش هیچ دانشگاهی وجود نداشت 
نه این که شرایط الان خوب باشه ها .نه .ولی اون تیکهی دانشگاه نرفتنش عالیه تیکه های بدش فراغ یار هست و همین دیگه یعنی بهینش این بود که همه صبح پاشن برن کتاب خونهی فنی یه بالای دانشگاه تهران همه چیم داره خدارو شکر هم میشه درس خوند هم الافی هم فساد اصلا عالیه 
 
تو این شرایط اولین کتابم رو بلاخره بعد مدت ها تموم ک
خواب دیدم جنگ شده نامزدم داره میره جنگ .... دم رفتن با مافوقش اومدن جلو در خونه ام ، مافوقش سلام نظامی داد و یه جمله ای رو با بغض بلند گفت ، رفتم جلو بهش دست دادم و رفت ....
نامزدمم بهم یه سری جزوه داد ، بهش دست دادم خداحافظی کردم ولی دستهای هم رو به زور ول کردیم... 
میفهمیدم  سالها داره میگذره ، و برام عکس میفرستاد و من عکس ها رو دونه دونه با دقت نگاه میکردم...
اغلب عکس ها تو فصل زمستون بود و سرد ....
خوابم خیلییییی واقعی بود ! 
الان از خواب بیدار شدم ، 
۳روزه میخوام فایلای جدید دو تا درسی ک استاد اپ کرده رو گوش کنم ولی به ثمر نمیرسه!
وسطاش خوابم میگیره.. بسکه صداش یکنواخت و خواب آلوده و حرفاشم تکراریه!
یعنی اینقدر تکرار میکنه که رسما اسفالت میشیم
بدتر ازون اینه که هدف ازین دو درس بکل نامعلومه برای همه!!
باز بدتر از این هم هست و اون اینکه مطالبش بشدت شبیهن طوریکه تشخیص نمیدی کدومش کدومه؟
منم در حق هودم نعمت و تمام میکنم و میرم رو تخت دراز کش با بالشت و پتو گوش میسپارم که اگه خوابم گرفت سریع اجر
وااای دارم از زور خواب میمیرم. من از دیروز صبح نخوابیدم. الانم خوابم میاد اما خوابم نمیبره :/ کل بدنم انگار داره سمت بی حسی میره فکر کن با این وضعیتم مخم بکش تا کتاب بخونم. اونم این کتابو. همش دلم سمت درباره عکاسی هست. امروز روز بدیم بود. خیلی بد دادم امتحانم رو. فکر نمیکردم واقعا خونده بودم شاید مخم نمیکشید نه؟ باید میخوابیدم :( بیخیال دیگه کاری هست که شده و من خب دوباره تلاشمو میکنم تا امتحان بعدی نمرم خوب بشه. به هرحال مدرسه که نیست :/ حالا فوقش
اصل باطل بودن تسلسل و نیاز مندی هرچیز به علت ابتدا باید تعریف درستی از این دو اصل ارایه شودباطل بودن تسلسل بدین معنس است: در قهقرای معلول ها افتادن و پیدا نکردن stop place . و دلیل باطل بودنش این است که اصل علت العلل در اینجا کمک میکند و به سیر قهقرایی پایان میدهد. چکن هرچیزی علتی دارد و معلول بدون علت نداریم.به stop place همان علت العلل میگویند .در الهیات و اخصوصا اثبات خداوند بی نهایت و بدون حد و حدود و واجب من جمیع جهات از این اصلول استفاده می سود. در و
اصل باطل بودن تسلسل و نیاز مندی هرچیز به علت ابتدا باید تعریف درستی از این دو اصل ارایه شودباطل بودن تسلسل بدین معنس است: در قهقرای معلول ها افتادن و پیدا نکردن stop place . و دلیل باطل بودنش این است که اصل علت العلل در اینجا کمک میکند و به سیر قهقرایی پایان میدهد. چکن هرچیزی علتی دارد و معلول بدون علت نداریم.به stop place همان علت العلل میگویند .در الهیات و اخصوصا اثبات خداوند بی نهایت و بدون حد و حدود و واجب من جمیع جهات از این اصلول استفاده می سود. در
صندلی کنار پنجره را برای نشستن انتخاب کردم.اگر موفق شوی نگاهت را از منظره‌ی ماشی‌های پارک شده بدزدی باز هم آنطرف‌تر چیزی نصیبت نمیشد،جز ساختمان‌های یک شکل و بد قواره اما حداقل گاهی بادی میوزد و اگر از تماس پرده ی کثیف آویزان دلچرک نشوی آنوقت حداقل جایت از جای بقیه بهتر است.
به صحبت‌ها گوش نمیدهم، کتابم را در می‌آورم و سرگرم رمانم میشوم.
”همیشه یکی این دور و بر هست که روزت را خراب کند،تازه اگر برای خراب کردن زندگیت نیامده باشد”
زیرش را خ
صندلی کنار پنجره را برای نشستن انتخاب کردم.اگر موفق شوی نگاهت را از منظره‌ی ماشی‌های پارک شده بدزدی باز هم آنطرف‌تر چیزی نصیبت نمیشد،جز ساختمان‌های یک شکل و بد قواره اما حداقل گاهی بادی میوزد و اگر از تماس پرده ی کثیف آویزان دلچرک نشوی آنوقت حداقل جایت از جای بقیه بهتر است.
به صحبت‌ها گوش نمیدهم، کتابم را در می‌آورم و سرگرم رمانم میشوم.
”همیشه یکی این دور و بر هست که روزت را خراب کند،تازه اگر برای خراب کردن زندگیت نیامده باشد”
زیرش را خ
تا ساعت دو خوابم برد. باورت میشه؟؟ بعدش بیدارم کرد مها بزور نهار بخورم دیگه خوابم نبرد و یه ذره کتاب خوندم دوباره خوابم گرفتو به مها گفتم پاشو بریم بیرون راه بریم که الان شد رفتنمون بلکه یه هوایی به کله ام بخوره یه ذره اوکی شم بیام بشینم سر درسم که کلیش مونده. این کتاب انگار اصلا طلسم شده چیزیم ازش نمونده ها یعنی واقعا ترکوندم من. کاش بتونم درست بشم وقتی برگشتم بشینم سر کارام. این قرص لعنتی هم هی میگم بخرین برام اخر خودم بایذ برم :( هیچکس نمیفهم
پدرم همیشه نقل میکنند ان جمله ی معروف را که برای یک انسان عاقل یک اشاره کافیست و چیزی که امروز مرا بعد از مدت ها به سمت کیبورد بی جان این لب تاپ اورده است بی شک همان اشاره ای است که اتفاق افتاد و می تواند برای یک عمر مهم ترین اشاره ی زندگی من باشد.
از جول اوستین بارها و بارها میشنیدم که باید ایمان داشت به چیزی که قابل رویت نیست و باید امید داشت به رویایی که از نظر ذهن محال است به واقعیت بدل شود اما راستش با اینکه کلمات و حرف های این ادم برای من در
خوابم برد از مهراد جم با متن داغونم کل شبارو زیر بارونم آخه داغونم میزنه بارونم کیفیت 320 و 128 با لینک مستقیم
New Music Mehraad Jam Called Nabashi Delam Migire {Khabam Bord} Direct Links & TEXT In DibaMusic
تنظیم کننده : مسعود جهانی - آهنگسازی و شعر : مهراد جم
متن آهنگ غمگین و زیبای مهراد جم - خوابم برد
 
اون دیگه رفت  اون دیگه نیست
یه قاب عکس چشای خیس
اون دیگه نیست اون دیگه مرد
قلب منم با خودش برد
وقتی بعد تو چشاتو دیدم
دلم کم آورد حیف
♫اهنگ خوابم برد مهراد جم♫
محو اون چشات شدم خوابم برد
سلااام چطورید دوستان؟ 
من که در وضع تاسف باری به سر می‌برم -_- ساعت خوابم کاملا بهم ریخته و شبا بیدارم و روزا خوابم :| البته امروز سعی کردم کمتر بخوابم که امشب زود خوابم بگیره .
تعطیلات به مسخره ترین شکل ممکن میگذره ، زبان نخوندم هیچ کار مفیدی انجام ندادم عملا ! همه ی اکانتای توییترم رو دی اکتیو کردم و برنامشو پاک کردم از بس که حرص میخوردم سر پستا . برنامه ی vent رو دوباره نصب کردم. کاش زودتر بگذره فقط که من برم دانشگاه حداقل به هوای اون از خونه بیر
خوابم میاد همش. خاصیت فصل بهاره ولی به شکل غیرطبیعی خوابم میاد. صبح که گوشی زنگ می‌زنه، خوابم میاد، ظهر قبل و بعد از ناهار خوابم میاد، عصر بازم خوابم می‌گیره، شب از ساعت ده خوابالو میشم. نمی‌دونم این چه رازی ست که هرسال بهار همراه با این حجم از میل به خواب می‌آید!احساس می‌کنم داره اتفاقات خوبی دور و برم میفته. از لحاظ دریافت انرژی مثبت از محیط عرض می‌کنم. الان توی نوک قله‌ی انرژی فروردین‌م و قاعدتاً بعد از چند هفته استراحت نکردن نباید خو
من در اینجا معنی میشوم. من در اینجا خلاصه میشوم. من اینجا زیسته و رشد کرده ام. من اینجا شاخ و برگ داده ام. لابه لای برگ برگ این کتاب هاوجود دارم. نفس میکشم. هنوز هم کتاب هایم را که باز کنی، صدای خنده هایم را میشنوی. شوک شدنم در صفحه های بخصوصی نقش بسته. کتاب هایم را که باز میکنی، رد اشک هایم را اگر هم نبینی، بودشان را که زمانی لغزیده اند حس میکنی.
رمان هایم را که باز میکنی، آوای غلط تلفظ کردن شخصیت هایم را میشنوی.
کتاب شعرهایم را که باز میکنی، صدای
جمعه ساعت 8 شب از کلاس برگشتیم
مبین (داداشم) دنبالم بود
گفت بریم یه چیزی بخوریم
رفتیم یه فست فودی و تحویل غذاشون طول کشید و حدود ساعت حدود 10 رسیدیم خونه
از 7 صبح بیدار بودم و خیلی خسته بودم
وسط روز هم رفته بودم سینما و فیلم اخر حامد بهداد رو دیده بودم و اینقدررررررررررر بیمزه و بد بود که اصن نصف خستگیم تقصیر حامد بهداده به نظرم
به هر حال
خسته و کوفته رسیدم خونه و اومدم یه کم دراز بکشم که نماز نخونده خوابم برد
ساعت 3:30 دقیقه از خواب پریدم
دیدم چقدر
من شیفتهٔ این کتاب ( کتاب تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس ، نوشتهٔ محمد ایلخانی ،نشر سمت)  شدم. نثر روون، مطالب جذاب. اصلا خیلی خوبه اصلا فکر نمیکردم این مدلی باشه. اخه میدونی من کلا کتابای تاریخی رو دوست دارم این که از گذشته است و بدونم که واقعیه. این که خیلی چیزا چیشد که اینجوری شد. یا زمانهای دور چجوری بوده زندگیا ، تفکرات ادمها، دین و مذهب و... این کتابم مثل رمان میمونه برام با این که تاریخ فلسفه قرون وسطی و رنسانس هست. اولش با دین مسیحی شرو
نمیدونم دقیقا چند وقته که چیزی ننوشتم فقط دوتا خاطره دارم یادمه جمعه عصر قرار بود با حسین دوستم بریم بیرون که من پیام دادم گفتم خیلی خوابم میاد باشه بعدا میریم و امروز صبح از ساجده پرسیدم چند شنبه هست گفت دوشنبه
شبها یه چند ساعتی بیدار میشدم ولی الا واقعا گیجم دیشب فکر میکردم یک شنبه هست دیشب یعنی ساعت یک امروز صبح ولی ساجده گفت دوشنبه، تقویمم نگاه کردم دوشنبه بود
واقعا نمیدونم چند ساعت خوابیدم هنوز خوابم میاد
امروز از همون اولش خوب بود.از وقتی بیدار شدم حالم خوب بود. صبح که کلاس زبان داشتم رفتم پای تخته خوندم و جواب دادم بعدشم تو کلاس همراهی میکردمو ساکت نبودم به اندازه ی قبل هم استرس نداشتم. گوشم بهتر شده بود فقط یه بار درست نشنیدم. دیگه همین خبر دیگه ای نیست. باید بشینم پای کتابم تمومش کنم. الان حتی با این که صبح زود بیدار شدم خوابم نمیاد. دلم میخواد زودتر بشینم پای کارم. برناممو خوب انجام بدم. حال کردی میدونستم امروز میبرتم پای تخته؟ هفته دیگه هم
دیشب خواب دیدم
د_ف تو خوابم بود و نان استاپ جنگ و دعوا بود
د_ف_ش هم بود و به طرز شدیدا عجیبی فقط نظاره گر بود و دخالتی نمیکرد
اصن یه وضعی بودا
 
سیستمم عجیبه
وقتایی که از یکی شدید شاکیم و امکان دعوا کردن با طرف واسم وجود نداره
شب تو خوابم میاد و یه دل سیر اونچه تو دلمه رو بهش میگم و خالی میشم
میشورم و پهنش میکنم رو بند و خلاصه اونچه تو واقعیت از دستم نمیادو تو خواب حساااببییی جبران میکنم
 
صبحشم که از خواب پا میشم انگار از رینگ بوکس برگشتم، حسابی
گفته بودم خوابم نمیبره، لالایی خوند صداشو ضبط کردم.  لالایی شو حفظ بودم همیشه ولی ضبطش کردم. واسه روزهای تو خوابگاه. 
 از ۱۸ تیر خوابم نمیبره ولی گوش نمی کردم تا همین امشب و همین نیم ساعت قبل، وسط تاریکی و خیره شدن به صفحه ی گوشی، وسط فرستادن دکلمه های چارلز بوفسکی، پرنده ی آبی.
حماقت کردم! وسط صدای ضبط شده می خنده:) وسط صدای ضبط شده اشکم سر می خوره زیر بینیم و بوی عطرش میاد... و فقط زمزمه می کنم که آسمون از توی سنگ سرد روی جسمت پیداست. به گنجشک ها
گفته بودم خوابم نمیبره، لالایی خوند صداشو ضبط کردم.  لالایی شو حفظ بودم همیشه ولی ضبطش کردم. واسه روزهای تو خوابگاه. 
 از ۱۸ تیر خوابم نمیبره ولی گوش نمی کردم تا همین امشب و همین نیم ساعت قبل، وسط تاریکی و خیره شدن به صفحه ی گوشی، وسط فرستادن دکلمه های چارلز بوفسکی، پرنده ی آبی.
حماقت کردم! وسط صدای ضبط شده می خنده:) وسط صدای ضبط شده اشکم سر می خوره زیر بینیم و بوی عطرش میاد... و فقط زمزمه می کنم که آسمون از توی سنگ سرد روی جسمت پیداست. به گنجشک ها
امسال اولین سالی بود که سال تحویل خونه ی خودم بودم...
و خب دقیقا لحظه ی تحویل سال در حالی که کتاب توی دستم بود تو تختم خوابم برد :))
حالا دیگه احتمالا تا آخر سال تنها توی تختم خوابم :))
ولی خیلی ذوق داشتم برای سال جدیدم...
با اون همه کشیک سنگین اورژانس ، رفتم سفال خریدم، رنگ خریدم ، وسائل هفت سین خریدم و این هفت سین رو چیدم :) 
رفتم ماهی خریدم و سبزی پلویی و برای خودم سبزی پلو با ماهی درست کردم...
و دقیقا روز اول سال جدید اولین کشیک بخش جدید رو هم دادم...
ساعت نه نه نیم بود خوابم برد تا ۱۱. الان دو ساعت هی تلاش میکنم بخوابم نمیشه دیگه الان بی خیالش شدم میخوام روزمو شروع کنم :/ باورت میشه؟؟ خب کم خوابی سراغم اومده یعنی؟ هرچی هست من راضیم. نتم که همچنان قطع اصلا فکر نمیکنن شاید کسی کار داشته باشه. حالا هی من نمیخوام حرف بزنما نمیذارن که. بیخیال. خوشبحال مها تخت خوابیده. اگه منم خوابم میبرد سه یا چهار بیدار میشدم ولی حالا باید روزمو شروع کنم. بسه دیگه اینقدر غر نزنم. بریم که ببینیم امروزو چجوری بگذر
امروز تا ظهر روز خوبی بود اما بعدش همه چی بهم خورد صبح زبان خوندم کتابم ارسطو رو تموم کردم و کلی راه افتاده بودم تا این که زندایی بابام زنگ زد به مها که رتبه اشو تبریک بگه بعد نمیدونست ما نمیدونیم به مها تسلیت گفت و اونجا فهمیدیم که بعله صبح بیچاره تمپم کرده. من که حالم بد شد گفتم بریم خونه.  تو خونه هم تا اومدم تمام بدنم میلرزیدو گهگداری تیر میکشید جاهای مختلف بدنم تا خوابم برد بعد مامان اومد ما هم حاضر شدیم اومدیم پیش دختر خاله هام خیلی بد بو
متن ترانه مفرح به نام خواب

می خوابم و خوابم توییمیخیزم از خوابم توییهر روز و هرشب هرکجامن هرچه می یابم توییرویا و کابوسم توییهمواره افسوسم توییدر اوج تاریکی سردنوری و فانوسم توییای رفته از منظر ولی در دل نهفته تا ابدمی ترسم این دلدادگی رسوا تر از اینم کنداز عمق دل از عمق جانآتش درونم شعله ورققنوس بودم یک زمانحالا چنین بی بال و پرروحم پریشان بی تو وجان در عذابی بی سکونرفتی چقدر آسوده بوداین مرگ شوم و بدشگونای رفته از منظر ولی در دل نهفته تا
عرفه ۹۴ مصلی  دانشگاه
سرم گذاشتم روی شانه ف و گریه کردم ..جلسه دومی که میم میامد ..
عرفه ۹۵ حرم امام رضا بودم ..خون گریه می کردم ...اوج حال بدم بود و رفتن ...
عرفه ۹۶ ...گلستان شهدا بودم ...حالم هنوز خراب ...
عرفه ۹۷ ...مصلی دانشگاه 
عرفه ۹۸ مصلی دانشگاه ..بلند بلند گریه کردم و خواستم از خدا که از دلم و یادم بری ...اگه درست نمیشه ....
عرفه ۹۹ ...
عیدتون مبارک ....
پ ن :هرکسی اسماعیلی داره که باید به قربانگاه ببرد ...من منتظر نشونه ام ...
پ ن :به تاریخ اشک های بلند بلن
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
یه یه ساعتی هست که رسیدم خونه شایدم بیشتر. مهمونی خوش گذشت خیلی زحمت کشیده بودن. حالا خوابم نمیبره. فردا هم قراره برم کتابخونه مهام میاد. با سپهر البته. میریم سه تایی احتمالا دیگه مها قبول میشه وو دیگه نمیاد. خیلی ذوق دارم براش. حسودیمم میشه ها. فکر کن هیجان زدست میگه یه مرحله ی جدید از زندگیشه. کاش منم سال دیگه همینجوری خوشحال باشم. حسابی برنامه دارم واسه خودم. حالا چیکار کنم خوابم نمیبره؟ هیجان زدم نمیدونم چرا نصفه شبی :/ میرم دوباره تلاش کنم.
خواب بدی دیدم. خواب خیلی بدی دیدم. هنوز هنگم. اصلا عجیب بود. دوستی داشتم که نمیشناختمش. خونه بابا بزرگم بود. یکی مرده بود اما نمیدونستم کی. خیلی شلوغ بود. دست کنده شده مردهه دست دوست ناشناسم بود ددنبالم میدوید و من فرار میکردم. یه اتوبوس بچه های دبستانم هم بودن. دوتا کامیون بزرگو عجیبم سر کوچه. من فقط از دست دوستم فرار میکردم که دست مرده رو بهم نزنه. آخرش اینجوری شد که من فرار میکردم سمت کامیون ها دوستمم دنبالم میدوید با همون دست مرده. تا بالاخره
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
این که ندونی این آخرین خداحافظیه از این که این آخرین خداحافظیه خیلی غم انگیز تره. و جالبش اینه که هر کودوممون هزاار تا از این ها تو زندگیمون خواهیم داشت. امان از مهم هاش.
--
ساعت یک و چهله و خوابم نمیبره؛ همیشه کقتی تا این وقت نمیخوابم هورمونای خوابیدن مغزم دیگه ترشح نمیشن :))) به دیوار زل زدم زوور میزنم بخوابم::)))) اخه از بخت بد باید ۸ صبح پاشم برم دندون پزشکی، بعدش ک برگردمم از ۲ باید برم اموزشگاه، احتمالا بعد اونم باشگاه، پس کی درس بخونم هان هان
 
 
در سپیده دمی که بی ظهور تو، سیاهی می زاید،
دلم مجالِ خیالی محال می خواهد...
 
 
یادم نیست، آن روز در چه حال و هوایی بودم که این جمله را نوشتم...
اما می دانم هرجا از نسیم و سپیده و سحر، حرفی به میان می آید، بی اختیار ذوق نداشته ام گل می کند و شعر وسواسم را با گلواژه هایی از جنس هور و نور و رهایی و ظهور، رنگِ پاکی و طهارت می بخشم. 
و هرجا از سردی و سکوت و هجران، حرفی روایت شود، قلم احساسم را با غم واژه هایی از جنس حسرت و اندوه و آه، چالاکی و حرارت می
فکر کنم نباید سریال دیدنو شروع میکردم چون همش حواسم پرت اونه که قسمت بعدی چی میشه. اینقدر من بی جنبه ام. خب خیلی سریالشو دوست دارم. نمیدونم چیکار کنم چجوری حواسم جمع کارم و کتابم بشه و ازش خلاصی پیدا کنم. :(((( هم دلم میخواد ببینم هم دیدنش درست نیست. فکرش تو مخمه.
توی تاکسی نشسته بودم که راننده نگه داشت و دختر نوجوانی با حالتی مضطرب داخل آمد و نشست. تا در را بست، بوی آرایش غلیظ و لایۀ ضخیم کرم فضای کوچک تاکسی را پر کرد. هنوز چند متری بیشتر راه نیفتاده بودیم که گفت: "آقا! نگه دارید، شرمنده، یادم رفته کتابم رو بیارم"!! عازم کلاس زبانی_چیزی بود. با این حال کتاب یادش رفته بود، ولی کرم یادش نرفته بود. به کجا می رویم؟!

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها